مقدمه
اين مقاله تحقيقي است در ارتباط هنر با تكنولوژي. مبناي تحقيق در وهلهي نخست دو رساله از مارتين هيدگر فيلسوف آلماني است. مشخصات ترجمهي انگليسي اين دو رساله از اين قرار است:
1- The Origin of the Artwork) in poety, Language, Thought, trans. By Albert Hofstadter, Vew York: Harper and Row, 1971.
2- (The Question Concerning Technology) in Basic Writings, trans. By W. Lovitt, ed. By David Farrell Krell, New York: Harper and Row, 1977.
ذكر اين مطلب در اينجا بدين مناسبت است تا از ارجاعات مكرر به اين دو رساله مگر در مواردي كه عباراتي مطول يا بندي كامل ترجمه شده خودداري شود.
ما معمولاً از هنر، كارآزمودگي و مهارت در ارائهي چيزي يا تقليد و محاكات از آن را مراد ميكنيم(2) يا در تبيين آن به قوهي ابداع و نبوغ و ابتكار و به اصطلاح خلاقيت هنرمند متوسل ميشويم. در مواردي هم منظور ما از هنر، صرف آثار هنري است. تعابير و تلقيهاي ديگري هم داريم كه در همهي آنها يا هنر را به هنرمند احاله ميدهيم يا به اثر هنري. در همهي اين موارد حقيقت هنر پوشيده ميماند. مسئله در مورد تكنولوژي هم همينطور است و ما معمولاً از تكنولوژي طريق توليد ماشينها و ابزارهاي فني يا ادوات و وسايلي را كه براي نيل به اغراض عملي يا تمشيت امر اعاشه و رفاه به كار گرفته ميشود مراد ميكنيم. در اين صورت، به تأملات و مداقّههاي جامعهشناسانه و اقتصادي و اخلاقي و سياسي و نظاير آن بسنده ميكنيم و از حقيقت تكنولوژي پرسش نميكنيم. اما اگر به اين مسئله توجه كنيم كه لفظ تكنولوژي (technology) مأخوذ از واژهي تخنهي (techne) يوناني است و «آنها هنر،(3) به معناي درست كلمه، و اثر هنري(4) را تخنه ميناميدند»،(5) مناسبت و بستگي ميان هنر و تكنولوژي تا اندازهاي روشن ميشود. همين مسئله در عين حال موجب ميشود تا پرسش از نسبت ميان هنر و تكنولوژي در صورت پرسش از نسبت ميان تخنه و تكنولوژي مطرح شود.
تخنه چيست؟
در نظر يونانيان، تخنه نحوي دانستن(6) است و با شناسايي(7) مناسبت دارد.(8)
اما اين دانستن (علم) از طريق مشاهده يا حصول صورت شيء در عقل يا واصل شدن نفس به معني شيء كسب نميشود و از طريق استنتاج از مبادي معلوم هم به دست نميآيد، بلكه: دانستن در معناي اصلي لفظ تخنه اين است كه از آغاز مصرّانه براي نظاره به ماوراي آنچه زماني عطا ميشود مهيا باشيم.(9) يعني منتظر و بهوش باشيم تا جلوهاي را كه رخ مينمايد و ظهوري را كه دست ميدهد صيد كرده، از آن خود كنيم. لذا در تخنه همواره دانايي و پيشفهم و بينشي قبلي از نتيجهاي كه بايد حاصل شود وجود دارد.
اين معناي تخنه- كه ربطي به تكنولوژي جديد ندارد- معادل است با يكي از اصطلاحات حكمي دورهي اسلامي، و آن اصطلاح «صناعت» است و آن:
در عرف عام علمي است كه با اشتغال و دست يازيدن به عمل حاصل شود، مثل دوزندگي و نظاير آن كه حصول آن (علم) متوقف بر مزاولت (دست يازيدن به) عمل و ممارست است و در عرف خاص علمي است كه متعلّق به كيفيت عمل است و مقصود از آن همان عمل است، خواه با دست يازيدن به عمل همراه باشد چون دوزندگي و امثال آن و خواه نباشد مثل علم فقه و منطق و نحو و حكمت عملي و نظاير آن كه در حصول آن به دست يازيدن به عمل حاجت نيست و گاه نيز بر هر علمي كه شخص به ممارست در آن ميپردازد تا اينكه حرفهي او شود صناعت گويند.(10)
همچنين در مورد صناعت گفتهاند:
ملكهي نفسانيهاي است كه از آن افعال اختياري بدون انديشه و تأمل (يعني بداهه) صادر ميشود.(11)
بنابراين، نبايد تخنه را صرفاً مهارت يا قدرت ساخته و پرداخته كردن چيزي بدانيم. تخنه در درجهي اول نحوي علم است، اما علمي است كه متوجه به فرا-آوردن (ابداع)(12) است. اهل تخنه معمولاً چيزي را ابداع ميكنند، اما مسئلهي مهم اين است كه ابداع و فرا آوري آنها مبتني است بر علم و دانستگي قبلي، و درست همين علم و دانستگي قبلي است كه نوع و چگونگي كاربرد آلات و مناسبت وسايل و ادوات لازم براي ابداع و همچنين مواد و اجزاي مناسب را تعيين ميكند. در اين خصوص از باب مثال ميتوان گفت كه اسلاف ما نيز چون لفظ «حكيم» (به معناي طبيب) را بر كسي اطلاق ميكردند، صرفاً به مهارت و توانايي عملي او نظر نداشتند. در نظر آنان حكيم در عين حال حكمت طب را نيز ميدانست و علم و دانايي مربوط به طبيعت بدن و طبيعت ادويه را دارا بود.(13) و درست همين علم و دانايي قبلي او از طبيعت امزجه و ادويه بود كه در مقام عمل و فرا آوري و ايجاد صحت و دستيابي به اعتدال و سلامت بدن راهنماي او در چگونگي استفاده از داروها و اتخاذ طرق مناسب بود. همين مطلب در لسان قرون وسطاييان با تعبير ديگري آمده است. آنها گفتهاند: «صناعت (هنر) بدون علم هيچ است»،(14) يعني اهل تخنه (صناعتپيشگان)، اهل علم و دانايي در آن رشتهاند و به حكمت آن فن واقفند. بنابراين:
كلمهي «تخنه» بر نحوه اي از علم و دانستن دلالت دارد. دانستن در عامترين معاني كلمهي «ديدن»، به ديدار آمدن است، يعني ادراك آنچه به حضور آمده است كما هو حقه. زيرا در تفكر يوناييان ماهيت دانستن مشتمل بر الثيا (حقيقت)، يعني كشف حجاب از موجودات (اشيا) است. همين دانستن است كه همهي تصرفات و دست يازيدنهاي ما را به جانب موجودات تأييد و هدايت ميكند. تخنه را اگر همچون دانستني كه يونانيان آزمودهاند لحاظ كنيم، نحوي فرا آوردن موجودات است از آن حيث كه موجودات حاضر بماهي را از خفا و پوشيدگي(15) به در ميآورد و بهخصوص آنها را در ظهور و نامستوري هيئت ظاهريشان(16) فرا ميآورد (به ديدار ميآورد). تخنه هرگز بر (صرف) فعل ساختن(17) دلالت ندارد.(18)
بدينترتيب معلوم ميشود كه تخنه با حقيقت معناي نامستوري و كشف حجاب (الثيا) ملازمه دارد، يعني در آن ظهور و نامستوريي دست ميدهد و حقيقت تحقق مييابد. لذا: اگر ما حقيقت (الثيا) را نامستوري و فاش شدن(19) دانستيم- نامستوري و فاش شدني كه شيء را پديدار ميسازد، بدينمعنا كه ميگذارد تا آن شيء نمودار شده و حضور يابد- در اين صورت ميبينيم كه آنچه در هر فرا آوردني بروز ميكند، در واقع نحوي به حضور آمدن(20) است. اعم از آنكه مسئلهي ساختن ابزاري جديد، ساختن يك ديوار، مهيا كردن محلي براي سكونت، كشت گونهاي جديد از يك گياه باشد يا ساختن و پرداختن اثري هنري.(21)
اما آيا رابطهي متقابل ميان حقيقت- به معني نامستوري و كشف حجاب و جلوهي وجود- با تخنه، به تكنولوژي جديد هم تسري مييابد؟ آيا تكنولوژي جديد هم فرع بر تحقق حقيقت و مبتني بر نحوي نامستوري و كشف حجاب است؟ هيدگر به اين پرسش جواب مثبت ميدهد. او تكنولوژي جديد را نيز از موارد تحقق حقيقت ميداند. در نظر او مبناي فرا آوردن(توليد) تكنولوژي جديد خود نحوهاي نامستوري و كشف حجاب از اشيا و فرع بر نسبت و تلقي خاصي است در قبال اشيا كه در دورهي جديد براي انسان پيدا شده است.
تكنولوژي جديد الثيايي ديگر
گفتيم كه هر فرا آوردني نحوي به حضور آوردن و نامستور ساختن است. تكنولوژي جديد نيز از آن جهت كه در آن چيزي توليد ميشود، در ساحتي از ساحتهاي ناپوشيدگي و نامستوري واقع ميگردد. به بيان ديگر، تكنولوژي هم خود بر نحوي نامستوري (حقيقت) مبتني است و عالمي را به ظهور ميرساند. اما چگونه ميشود كه تكنولوژي جديد با حقيقت، يعني با نحوهاي از نامستوري و كشف حجاب نيز ارتباط داشته باشدّ؟ پيش از پاسخ گفتن به اين سؤال بهتر است اول ببينيم تحقق حقيقت در قلمرو هنر چگونه صورت ميگيرد.
گفتيم يونانيان هنر و اثر هنري را نيز تخنه ميناميدند و همهي هنرها را از آن جهت كه به ظهور حقيقت، يعني نامستور شدن و پديد آمدن اشيا امكان تحقق ميدهد، ابداع ميخواندند22)زيرا هنر است كه به بيواسطهترين صورت ممكن، وجود، يعني پديداري و نامستوريي كه فينفسه به ظهور آمده را به موقعي(23) آورده و آن را در چيزي حاضر، يعني در اثر هنري استقرار ميبخشد. اثر هنري صرفاً از آن جهت كه روي آن كار شده و ساخته و پرداخته شده اثر هنري نيست، بلكه صرفاً از آن جهت اثري هنري است كه وجود را در يك شيء (موجود) متحقق ميسازد.(24)
به بيان ديگر، وجه اينكه يونانيان به هنر نيز تخنه گفتهاند اين است كه هنر جلوهي وجود، يعني حقيقت به معناي ظهور و ناپوشيدگي و كشف حجاب را در اثر متحقق ميسازد. كار هنري يك چنين كاري است و هنرمند با كار هنري خود، به امر تحقق حقيقت و استقرار بخشيدن آن در اثر قيام ميكند. براي اين مقصود، او در ساحت حقيقت، يعني در فتوح وجود و نامستوري و جلوهي آن سكنا(25) ميگزيند و چون آن جلوه به ديدار آمد آن را ابقا و صيانت كرده و در اثر مينشاند. در واقع همين سكنا گزيدن در فتوح وجود و مهيا بودن و آغوش جان گشودن در طلب آن جلوه، علم و دانايي اوست. اين انفتاح و اقامت در جوار حقيقت، با عشق و وجد و شور و حيرت و احوال ديگر همراه است. اين احوال كه احوال علم و دانايي اوست، در اثر تحقق مييابد. لذا:تخنه بودن هنر به اين نيست كه متضمن مهارت و ابزار و موادّ فني است، بلكه هنر همين دانايي است و به همين سبب تخنه است.(26)
بدينترتيب، هيدگر هم هنر و هم تكنولوژي را به حقيقت(27) به معناي نامستوري و كشف حجاب مربوط ميكند.
كلمهي lanthanieu در aletheia،مستور بودن است و پيشوند a، نبود و فقدان است. بنابراين، aletheuein كه واژهي «الثيا» از آن گرفته شده به معناي چيزي را از خفا و مستوريش به در آوردن و منكشف يا آشكار ساختن است.(28)
در نظر او اين نامستوري و انكشاف هم در هنر و هم در تكنولوژي تحقق مييابد و لذا اين امر را تعبير به تحقق حقيقت(29) ميكند. اما تحقق حقيقت به چه معناست؟ تحقق حقيقت نزد او قيام در فتوح و جلوهي وجود و مهيا بودن براي ديدار آن جلوه و بالاخره ابقا و صيانت آن است. به بيان ديگر، لقاي ما با اشيا در ساحت ناپوشيدگي و جلوه و ظهور است. در واقع، عالم ما بين فتوح و آشكارشدگي آنچه در ظهور آمده و آنچه كه به ظهور نيامده و مختفي مانده است، قرار دارد. منزلگه حقيقي آدمي در فتوح وجود است، در پرتو روشناييي است كه از جلوهي وجود تابيدن گرفته و بخشي هر چند ناچيز از تاريكخانهي عدم را منور ساخته. آدمي در مقام ذات در عالم است: در – عالم- بودن همانا ساختار اگزيستانس انسان است. انسان صرفاً از آن جهت كه اگزيستانس دارد، يعني مقام و منزلگه او در حقيقت وجود است، در عالم يعني در فتوح وجود اوست.(30)
او در ميانهي اين ظهور و خفا، نامستوري و مستوري، ساير (و حاير) است. از جانبي روي در كثرت دارد و از جانبي به وحدت متوجه ميشود. ماهيت حقيقت با امكان اين سير يكي است. او ميتواند- يعني اختيار دارد- كه از كثرات عزل نظر كرده و به وجههي وحدت و به جانب آنچه كه در جلوهي وجود پديدار شده رويآور شود. امكان اين سير و اين اختيار در ماهيت حقيقت ريشه دارد، زيرا «ماهيت حقيقت آزادي است.»(31) مقام حقيقت، مقام وارستگي و حرّيت و گوش سپردن به نداي وجود است. با اين رويآوري به وجههي وحدت و ساحت انكشاف است كه وجود جلوه ميكند و چهره مينمايد و آدمي در محضر آن حاضر ميآيد. مبناي اين حضور و توجه به جهت وحدت، لوگوس(32) است كه حقيقت آدمي است.
لوگوس چيست؟
لوگوس يك بار اسمي است براي حيثيت مجموعشدگي كلّ موجودات، يعني حيثيت وحدت از هرگونه تشتت به دور است و البته مجموعكنندهي آنها يعني رويآوركنندهي آنها به وجههي وحدت نيز هست و در عين حال، لوگوس چيزي تلقي ميشود كه با ما سخن ميگويد. لوگوس در معناي اول، وجود است از آن حيثيت كه معيت آغازين(33) موجودات است و در معناي دوم، لوگوس، زبان يعني خانهي وجود است. خانهاي كه انسان در مقام ذات در آن سكنا ميگزيند.(34)
به يمن وجود لوگوس است كه آدمي امكان مييابد تا خاطر خود مجموع كند و به حقيقت وجود متوجه شود و براي به ديدار آمدن جلوهي آن مهيا باشدّ . اين جلوه و كشف حجاب به مثابه افق ديد و روشناييي است كه در پرتو آن موجوديت اشيا به عرضه ميآيد و هر چه كمتر خود اين كشف حجاب به عنوان افق ديد و پرتو روشنايي صراحت داشته باشد و مغفولعنه واقع شود، بهتر ما را در قرب موجودات قرار ميدهد. اين است كه نزد قدما خود كشف حجاب متعلّق تحقيق نبوده است. اما اين روشنايي كه پرتو آن اشيا را در هيئت ظاهريشان نمودار كرده از كجاست؟ از كجا اين تاريكخانه روشن شده است؟ روشنايي، روشنشدگي آن تاريكي است كه اصل روشناييهاست و ظهور، ظهور همان است كه مختفي است.
حقيقت از آن حيث كه در مستور كردن (اخفا)، از چهره نمودن باز ميايستد، خود را تنها به صورت نامستور كردن (اظهار) منكشف ميسازد. مستور كردن، يعني عدم تحقق ماهوي(35) حقيقت كه به لبّ و اصل ماهيت نامستور كردن- يعني اظهار و نمودار ساختن – تعلق دارد، همان «راز» است. راز معمايي نيست كه روزي به حل آن نائل آيند، همچنين چيزي نيست كه به سادگي باب آن مسدود بوده و به هيچگونه ارتباطي با ما نداشته باشد . و بالاخره بايد گفت كه راز، رازي در ميان ديگر رازها نيست، بلكه يك راز و تنها يك راز وجود دارد و آن همان مستور كردن است كه بر مبناي آن نامستور كردن موجودات كلا و كما هو حقّه محفوظ ميماند.(36)
وجود: چون چهره نمايد و از خفا بهدرآيد، جلوهي آن به ديدار آمده و به جان آزموده ميشود و چون اين ديدار و آزمون ابقا و صيانت گردد و سرانجام در اثر نهاده شود، حقيقت تحقق مييابد. اين است كه هيدگر هنر را يكي از موارد تحقق حقيقت ميداند.(37) او در قلمرو هنر، از وجههي ظهور و نامستوري به لفظ «عالم» و از وجههي خفا و مستوري به لفظ «ارض»(38) تعبير كرده است. در نظر او: بنيان نهادن عالم (يعني قيام كردن در فتوح وجود) و فرا نهادن ارض (يعني زميني كه آن عالم در آن نمودار ميشود) دو وجههي اصلي هنري بودن اثر هنري است.(39)
هنري بودن يك اثر به اين حقيقت مربوط است كه در آن فتوح وجود به بيان ديگر، حقيقت به معناي نامستوري و جلوهاي كه براي هنرمند دست داده و عالمي كه به ظهور رسيده، در مرتبهي شيئيت اثر، يعني خاصهي مستوركنندگي، دست به دست هم داده و به هم ميپيوندد.
بدينترتيب، اثر هنري موقفي است كه در عين حال كه جلوه و چهره نمودن حقيقت وجود را مينماياند، آن را مستور و پوشيده ميسازد و به بيان ديگر، از جلوهي بيشتر آن جلوگيري ميكند. عالم گشايشيافته و آشكارشده در اثر هنري، در عين حال كه در مرتبهي ارض، يعني در مرتبهي شيئيت اثر، از گشايش و آشكارشدگي بيشتر باز ميماند، اما خود موجب ميشود تا اثر هنري، شيء صرف و در عداد اشياي ديگر نباشد ، زيرا نزاع بين عالم و ارض – چهره نمودن و روي پوشيدن وجود- از روزني(40) سر بر ميكند و اثر هنري به واسطهي وجههي ارض همان جايگاه سربر كردن حقيقت در ظهور و نموداري آن است و به بيان ديگر، وجههي ارض در اثر هنري حقيقت را به منظري آورده و آن را در نمودارياش آشكار ميكند. بدينترتيب، وجههي ارض با مفهوم يوناني فيزيس(41) پيوند مييابد، زيرا در نظر يونانيان طبيعت نيز قوهاي ابداعكننده است. در نظر آنها ابداع به هيچوجه محدود به فعل آدمي نيست: اين طور نيست كه فقط مصنوعات دستساز و فقط به نمود آوردن هنري و شعري و متجسمسازي (تمثالسازي، پيكرتراشي) ملموس و واقعي، فرا آوري باشد ، طبيعت- يعني بر دميدن چيزي از خود- نيز فرا آوري است. در واقع، طبيعت به اشدّ وجه ابداع است، زيرا آنچه به وسيلهي طبيعت به حضور ميآيد، واجد همان حيثيت باز شدن (شكفتن) چيزي از خود، مثل شكفتن يك غنچه است كه خود به فرا آور تعلق دارد.(42)
بدينترتيب وجههي ارض در هنر و اثر هنري، از آن جهت كه حقيقت وجود را آشكار كرده و نامستوري آن را پديدار ميكند، با تلقي يونانيان از طبيعت، يعني آن قوهي آشكاركننده و به منظر آورندهي اشيا مناسبت پيدا ميكند. لذا ميتوان گفت: اثر هنري سبب ظهور پديداري ميشود كه در آن، آن قوهي بردمنده (فيزيس) لمعان ميگيرد.(43)
اين لمعان و درخشش(44) كه ملازم با اثر است، زيباست. در واقع، زيبايي چيزي جز همين درخشش و لمعان نيست، درخششي كه حاصل نامستور و آشكار شدن و كشف حجاب است و به بيان ديگر، زيبايي، حاصل سازگاري و وفاق و همراهي و پيوستگي ارض (طبيعت) با عالم (فتوح و آشكارشدگي و جلوهي وجود) است.
بدينترتيب، ملاحظه ميشود كه وجههي ارض در هنر از آن جهت كه وفاق و تلائم با عالم است به صرف مواد مصرفي هنرمندان قابل تحويل و تقليل نيست. ارض زمينه و مبنايي براي ظهور عالم است، به هم آمدن زمين و آسمان است، لقاي اينجا و آنجاست. گويي زمين اثر هنري روزني است كه آسمان از آن سر بر كرده و وجود خود را پديدار ساخته است. ارض مجلاي حقيقت است، جلوهگاه رخ يار است و لطف و قهر او در آن نمايان است. لذا با توجه به اينكه طبيعت (فيزيس) نامستوري وجود را آشكار ميكند و نازل مرتبهي مراتب ديگر و پيوسته به آنهاست، ميتوان از معاني مربوط به نظم جهاني(45) و چگونگي آراستگي عناصر و موادّ آن سخن گفت؛(46) از سردي آهن سخن گفت و از گرمي چوب و از لهكنندگي بتون؛ از مخاصمت و هجومآورندگي آهن و از پناهدهندگي چوب و خاك و…
ادامه دارد...
پي نوشت ها :
1-فصلنامهي هنر، 22، تابستان و پاييز 1371.
2- البته ارائه و محاكاتي كه با حضور و نسبت بيواسطه همراه است.
3- art
4-Work of art
5- M. Heidegger, An lntroduction to Metaphysics, R. Manheim (trans), Yale University press, 1987, p. 159.
6- knowing
7- episteme
8- Martin Heidegger, p. 136.
9- An lntroduction to Metaphysics, p. 159
10- محمدعليبنعليالتهانوي� � كشاف اصطلاحات الفنون، استانبول، دار قهرمان للنشر و التوزيع، 1404 هـ . ق، ج 2، ص538.
11- (الصناعة) ملكةالنفسانيه يصدر عنها الافعال الاختيارية من غير رؤية و قيلالعلم المتعلّق بكيفية العمل. عليبنمحمدالجرجاني، التعريفات، ناصرخسرو، تهران،1306، ص58.
12- poiesis
13- نزد قدما اطلاق لفظ «حكيم» به معناي طبيب كه مستلزم علم و دانايي به طبيعت بدن و ادويه است از طرفي، و اطلاق همين لفظ بر فيلسوف از طرف ديگر، نشان ميدهد كه چگونه در نظر آنها علم طبيعت (فيزيك) با علم مابعدالطبيعه (متافيزيك) پيوندي وثيق داشته است. در واقع،جدايي فيزيك از متافيزيك امري است مستحدث و مربوط به دورهي جديد فرهنگ و تمدن بشر.
14- Ars Sine Scientia nihil.
15- concealedness
16- unconcealed appearances
17- making
18- The Origin of the Artwork, p.59.
19- disclosure
20- presence
21-Martin Heidegger, p. 135.
22- يونانيان لفظ «ابداع» (poiesis) را در معناي عامّ خود كه صرف فراآوري است، به همهي هنرها اطلاق ميكردند، در صورتي كه معناي خاصّ اين لفظ فقط به «شعر و شاعري» يعني ابداع كلام شاعرانه اشاره دارد.
23- stand
24- An litroduction to Metaphysics, p. 159.
25- dwelling
26- An lntroduction to Metaphysics, p.160.
27- truth
28- M. Heidegger, The Basic problems of phenomenoligy, trans. By A. Hofstadter, lndiana University press, 1988, p.215.
29-happening of truth
30- Heidegger on the Divine, p.80.
31- Existence and Being, p. 300.
32- logos
33- original togetherness
34- Heidegger on the Divine, p. 77.
35-non-essence: يعني حقيقت ماهيتي در ميان ديگر ماهيتها نيست.
36- O. poggeler, Martin Heideggers path of Thinking, trans. By D. Magurskak and S. Barber, Humanities press lnternational, 1989, p.76.
37- هيدگر در رسالهي «سرآغاز اثر هنري» تأسيس مدينه، تفكر حقيقي،ايثار، و مواجهه با وجود متعالي را از ديگر موارد تحقق حقيقت ميداند. البته در نظر او اين موارد محصور به هيچ عصري نيست و طرق مختلفي براي تحقق حقيقت وجود دارد.
38- earth
39- The Origin of the Work of Art, p. 48.
40- rift
41- physis؛ طبيعت
42- The Question Concerning Technology, p. 293.
43- An lntroduction to Metaphysics,p. 159.
44- shining
45- cosmic
46- واژهي «كاسموس» در عين حال كه به معناي عالم است، بر معاني زينت، نظم و هماهنگي نيز دلالت دارد. در واقع، وقتي از اين واژه معناي عالم مراد ميشود، مقصود يك نظام منتظم و هماهنگ و زيباست.
منبع: برگرفته از هنر، زيبايي، تفكر تاملي در مباني نظري هنر
برچسبها:
هنر,
تكنولوژي,
تخنه,
لوگوس
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۴ساعت 16:2  توسط محمدعلی رحيم زاده- نگار
|